با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
کار انبیا، کنترل کردن خواستهها:خواستههای شهوی، غضبی یا وهمی انسان وقتی شیطانی شود، دیگر حد و مرز ندارد. انبیا آمدند تا اینها را محدود کنند. سرآمد خواستههای مادی و «نقاط ضعف انسان»:1-پول و مال .انبیا نسبت به مال به ما میگویند: انسان نباید مال را از هر راهی تحصیل کرده و به دست آورد. دست به هر مالی نزن! 2-جاه و مقام:لذت ریاست، جاه و مقام، بیش از لذت مال است.
3-شهوت جنسی:نباید شهوت جنسی را از هر طریقی اشباع کنی! مرزبندی کردند که این هم نوعی مهار کردن است.
نکته:پیام انبیا «محدود کردن» است، نه نفی کلی!:درآمدهای نامشروع؛ ممنوع «ازدواج» برای جلوگیری از فجور و فحشا:روح کلی همه دستورات در رابطه با قوای جنسی، «تحدید، مرزبندی و جلوگیری از فجور و زنا» است. تعادل در دعوت انبیا:آنها آمدند تا در این روابط، نیروی شهوت، غضب و وهم انسان را مهار کنند. اگر کسی بگوید انبیا میخواهد این قوا را از بین ببرند، حرفش مخالف نظام اتمّ است و اصلاً مورد قبول نیست. نه آمدهاند انسان را به سمت نفسانیات حرکت بدهند و نه آمدهاند ریشه تمایلات را بخشکانند. انبیا انسان را به فطرتش دعوت میکنند:انبیا آمدهاند تا این حس را در انسان زنده کنند و نگذارند که این دوستیها و دلدادگیها موجب غفلت از آن حس عمیق «میل به جاودانگی» شود.«انبیا آمدند تا انسان را به آداب الهی مؤدب و تربیت کنند»
کنترل خواستههای بیپایان نفس با لجام عقل:روایت از علی(ع) است که فرمود: «النفوس طلقه»، «نفوس» یعنی مجموعه سه نیرو و «طلقه» یعنی بیبند و بار، نفس انسان میخواهد در هر سه بعد شهوت، غضب و وهم به طور مطلق آزاد بوده و هرطور که این قوا میخواهند کند، مرز نشناسی در نهاد شهوت، غضب و وهم است. «لکن ایدی العقول تمسک اعنّتها عن النحوس»(غررالحکم، ص۲۳۵) دستان عقل افسار نفس را میکشد و او را باز میدارد.
راحتی در مخالفت با نفس است:روایتی از امام صادق(ع) که از مواعظ حضرت هم هست، آمده است که «و قیل له» به حضرت عرض شد: «قِیلَ لَهُ أَیْنَ طَرِیقُ الرَّاحَةِ فَقَالَ؟» راه رسیدن به راحتی چیست؟ «فقال(ع) فِی خِلَافِ الْهَوَى» آنجایی که انسان با خواستههای گسترده نفسش مخالفت کند.
زمان استراحت، روز ورد به بهشت است:«قِیلَ: فَمَتَى یَجِدُ الرَّاحَةَ؟» دوباره پرسیدند: با این وضع که همیشه باید بر خلاف خواستههای نفس عمل کرد و او را مدام محدود ساخت؛ پس کجا راحتی را میتوان به دست آورد؟ «و قال(علیهالسلام) عِنْدَ أَوَّلِ یَوْمٍ یَصِیرُ فِی الْجَنَّةِ»(بحارالانوار، ج۷۵، ص۲۵۴) اولین روزی که انسان به سمت بهشت میرود.
در روزگارى كه بستنى با شكلات به گرانى امروز نبود ، پسر ١٠ ساله اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست . خدمتكار براى سفارش گرفتن سراغش رفت .
- پسر پرسيد : بستنى با شكلات چند است ؟
- خدمتكار گفت : ٥٠ سنت
پسر كوچك دستش را در جيبش كرد ، تمام پول خردهايش را در آورد و شمرد . بعد پرسيد :
- بستنى خالى چند است ؟
خدمتكار با توجه به اين كه تمام ميز ها پر شده بود و عده اى بيرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن ميز ايستاده بودند ، با بي حوصلگى گفت :
- ٣٥ سنت
- پسر دوباره سكه هايش را شمرد و گفت :
- براى من يك بستنى بياوريد .
خدمتكار يك بستنى آورد و صورت حساب را نيز روى ميز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام كرد ، صورت حساب را برداشت و پولش را به
صندوق دار پرداخت كرد و رفت . هنگامى كه خدمتكار براى تميز كردن ميز رفت ، گريه اش گرفت . پسر بچه روى ميز در كنار بشقاب خالى ، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود .
خدمتكار متوجه شد كه او تمام با پول هايش مي توانست بستنى با شكلات بخورد امّا چون پولى براى انعام دادن برايش باقى نمي ماند ، اين كار را نكرده بود و بستنى خالى خورده بود .
مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد. به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت. دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو: ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي ، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد.آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد "عزيزم، شام چي داريم؟" جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: " عزيزم شام چي داريم؟" و همسرش گفت:"مگه کري؟! براي چهارمين بار ميگم؛ خوراک مرغ!!" حقيقت به همين سادگي و صراحت است. مشکل ، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم، در ديگران نباشد؛ شايد در خودمان باشد ............
روزي اسب كشاورزي داخل چاه افتاد . حيوان بيچاره ساعت ها به طور ترحم انگيزي ناله مي كرد بالاخره كشاورز فكري به ذهنش رسيد . او پيش خود فكر كرد كه اسب خيلي پير شده و چاه هم در هر صورت بايد پر شود . او همسايه ها را صدا زد و از آنها درخواست كمك كرد . آن ها با بيل در چاه سنگ و گل ريختند اسب ابتدا كمي ناله كرد ، اما پس از مدتي ساكت شد و اين سكوت او به شدت همه را متعجب كرد . آنها باز هم روي او گل ريختند . كشاورز نگاهي به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه اي ديد كه او را به شدت متحير كردبا هر تكه گل كه روي سر اسب ريخته مي شد اسب تكاني به خود مي داد ، گل را پا يين مي ريخت و يك قدم بالا مي آمد همين طور كه روي او گل مي ريختند ناگهان اسب به لبه چاه رسيد و بيرون آمد
زندگي در حال ريختن گل و لاي برروي شماست . تنها راه رهايي اين است كه آنها را كنار بزنيد و يك قدم بالا بياييد. هريك از مشكلات ما به منزله سنگي است كه مي توانيم از آن به عنوان پله اي براي بالا آمدن استفاده كنيم با اين روش مي توانيم از درون عميقترين چاه ها بيرون بياييم
روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور میکند که برود و این نجس ترین نجس ترینها را پیدا کند و در صورتی که آنرا پیدا کند و یا هر کسی که بداند تمام تخت و تاجش را به او بدهد.
وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یکسال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که با توجه به حرفها و صحبتهای مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد.
عازم دیار خود می شود در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سؤال کنم شاید جواب تازه ای داشت بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید من جواب را می دانم اما یک شرط دارد و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد چوپان هم می گوید تو باید مدفوع خودت را بخوری وزیر آنچنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید تو می توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای غلط است تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی من را بکش.
خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را انجام می دهد سپس چوپان به او می گوید: " کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است بخوری" !!!!